محل تبلیغات شما

اشعار صفیه پاپی



Smile
clean word remove format superscript Subscript Cut Copy Paste Horizontal Rule Ordered List Unordered List Outdent Indent Insert Link Remove Link
Undo Redo Bold Italic Underline strikethrough Align Right Center چینش چپ Justify Full Justify Full Justify Full
Text Color
Background Color
Add Image
Insert Table
Insert Aparat




پسر مرجانه 

آوند ساقه های سبز

لبریز از عطش

وقتی بدست تو

با ضرب کینه ای

ان ساقه ها خمید،

داست چه پر صدا

در دست تو شکست!

حالا بیا ببین

آن فتنه های کال

محصول کار توست!

این ریشه نابجاست

داست بگو

کجاست!؟

صفیه پاپی 1394


پی نوشت:

ریشه‌های نابجا ریشه‌هایی هستند که منشا آنها ریشه‌چه جنینی نیست و از قسمت‌های دیگر گیاه منشا می‌گیرند.

به عبارتی ریشه های نابجا ریشه هایی هستند که  از غیر  محل اصلی خود خارج می شوند.


اشاره ای به خود یزید و نامشروع بودن حکومتش.










کودکی هامان بخیر.
یاد قهر و آشتی هامان. بخیر
گریه های با لب  خندان!. بخیر
می گذشتیم از خطای هم وَبعد.
آشتی، با یک گل از گلدان .بخیر
خاطری پاک از کدورت داشتیم.
خاطرات روشن و الوان .بخیر
از پسِ هر شیطنت با صد زبان.
من نبودم ها به صد قرآن. بخیر
خوش گذشتیم از صفای کودکی.
یاد همشاگردی شیطان .بخیر
روزگاری یادمان کردی بگو:
مهربانم! کودکی هامان .بخیر
.
صفیه پاپی 
ویرایش 95








تقدیم به روح سبز پدرم.

غزل تلخ خداحافظی

شبی از خاطـر بارانی من رد شــدی و

میخک سرخ تمنا به نگاهت آویخت

پیچک سبز دعا هم به هـوایت پیچید

بغض دیرینه ی دل زهر به کامم می ریخت

یاد آن روز که من دختـر بابا  بــــــودم

مادرم شاد و جوان تنگ در آغوشــم داشت

اخمـــم از نازکی جنـــــــس دلم یک دم بود

خنده را بوسه ی گرمت به لبانم می کاشت


مست بودم هم ازاین حس که جهان مال من است

دلم از داشتــــن چند عروســــک خوش بــــــــــــود

خواهــــــــــرم سبـــــــــــزترین حادثــــه ی زندگیم

خانه با خنده ی شیــــرین سه کـــودک خوش بود

امپراطــــوری من زود به پـــــــایـــــان آمــــــــد

شب سردی که نشان از غم و دلتنگی داشت

قسمت این بود که تاج از ســــــر من بــــردارد

دست تقدیر که با خاک هماهنــــــگی داشت


دلخوشم باز به خوابم که بیایی نـــروی

تا فراموش کنم حادثه ی بی کسی ام

شاید آن صنــــــدلی خالی ایــوان دیگر

نشود موجب آشفتــــتن و دلواپسیــم



آن شب از خاطر طوفان زده ام دور شدی

باز بیداری و یک بغض ســـمج با من ماند

پری کوچک خوشبــختی من هم آن شب

غزل تلخ خداحافظیـــــش را می خواند.

صفیه پاپی1394

پی نوشت: 11دی ماه پنجمین سالگرد آسمانی شدن پدر نازنینم.

گلچینی از نظرات در مورد این سروده:

عباس خوش عمل کاشانی
۴ روز پیش
عباس خوش عمل کاشانی
 
درود وهزاران درود.ازاین سروده ی تاثیرگذار-صمیمی-خاطره انگیز و جوششی زیبا مستفیض شدم.دستمریزاد. 
رضا نظری
۳ روز پیش
رضا نظری
 
صبح آن روز که رفتی پسرت شعر سرود
نیمه ی فصل بهاری که زمستانی شد
حرف ها ماند به سینه ، همه یک آه بلند
غصه ها روی دلم یک غم پنهانی شد.
  
چند بار خواندم و.
روح پدرتان شاد.
 
فاطمه سادات بحرینی(بحرالغزل)
۶ روز پیش
فاطمه سادات بحرینی(بحرالغزل)
 

سلام بانو  
دلم گرفته بود، گرفته تر شد 
شکسته بود، شکسته تر شد 
روحش شاد
سروده ات بسیار زیباست
التماس دعا دارم 
محمد مهدی (هوشیار) فرازمند
۱ ساعت پیش
محمد مهدی (هوشیار) فرازمند
 
سلام بانو پاپی گرامی.
خداوند روح پدرتان را قرین رحمت نماید.
الحق که صبیه چنان پدر دینداری هستید.
خداوند به شما و خانواده گرامیتان عزت روز آفزون عطا فرماید.
التماس دعا.

  
عباسعلی استکی(چشمه)
۵ روز پیش
عباسعلی استکی(چشمه)
 
درود بانو پاپی عزیز و گرامی
امید که خداوند منان ابوی گرامی شما را ببخشد و بیامرزد و روح پر فتوحش را قرین رحمت خویش نماید
صبور و بردبار باشید

منوچهر مجاهدنیا
دیروز
منوچهر مجاهدنیا
 
درود بر بانو پاپی گرانقدر
یاد و خاطره پدر بزرگوارتان همیشه زنده باد .
سلامت و برقرارباشید .
رضا عزیزی (رهگذر)
۹ ساعت پیش
رضا عزیزی (رهگذر)
 
سلام بر شما بانوی ارجمند 
احساس را بسیار زیبا به تصویر کشیده ای.
جوششتان بر دل نشست            
وبغض های ناهوار .همانی که راه قطرات باران را. بر دشت خشک لاله های گونه های نیلی ام گرفته اند
بداهه
فاطمه توکلی
۲ روز پیش
فاطمه توکلی
 
سلام و درود بانو پاپی عزیزم  

میخکِ سرخِ چشمم
بر خاکِ سردِ خفته
قطره قطره
آب می شود
قلبِ شکسته یِ من
از تکه تکه حمدِ خوابم
خاموش
می شکند خدایا !
خانه یِ خاطراتم
هر لحظه نبشِ قبری ست.
هر دم
بی تو ، بی بهانه
ذرّه ذرّه خاک می شود
آوارم 
خسته در خود
اینک نشسته در خود
پریِ کوچکِ پر بسته یِ تنهایی .
بداهه تقدیم عزیزترین خواهرم    
بانوی مهربانم بارها و بارها آمدم و سروده حزن آلود و زیبایتان را خواندم اما با چشم اشک آلود دست دلم به نوشتن نرفت . هیچ نمی توانم بگویم که غم بی اندازه تان را بکاهد فقط می توانم بگویم مرا در غم خود شریک بدانید   
برای روح عزیز پدر گرامی تان آرزوی مغفرت و رحمت الهی دارم
انشاالله با ائمه اطهار محشور شوند      
و برای شما آرزوی سلامتی و شادی دارم       
همیشه باشید و بسرایید
   
  
مرگ.
مادر مهربانی است
که کودک خود را پس از یک روز طوفانی
در آغوش کشیده.
نوازش می کند.
و می خواباند.
(صادق هدایت)
     

علی غلامی
۴ روز پیش
علی غلامی
 
سلام سرکار خانوم پاپی

تسلیت مرا هم پذیرا باشید و مرا در غم خود شریک بدانید 

بیایید بیایید که جان و دل ما رفت
بگریید بگریید که آن خنده گشا رفت

دگر شمع نیارید که این جمع پراکند
دگر عود مسوزی که از این بزم صفا رفت

لب جام مبوسید که آن ساقی ما رفت 
رگ چنگ ببرید که آن نغمه سرا رفت

سر راه نشستیم ونشستیم و شب افتاد
بپرسید بپرسید که آن ماه کجا رفت

آنان که صبور باشند و هیچگاه نپرسند چرا.در مقام صبرا جزیلا .در می آیند و خداوند پاداشی عظیم را شامل برانداختن پرده های دنیا در بازگشودن معناهای جدید آن را برای پاداش این صبر به آنان عطا خواهد نمود و بدون شک این کلام از آیه های مستقیم کتاب خداست.

زینب بانوی کربلا.
چه زیبا داشت.
مقام صبرا جزیلا.

غروب تو.
انگاره رویش من است.
فی البداهه گویمش.
که معنای.
یکی از هزارمین.
جمله من است.

البته فی البداهه نبود و یکی از سروده هایم در رابطه با همین آیه.

فرهاد مهرابی
۵ روز پیش
فرهاد مهرابی


دلخوشم باز به خوابم که بیایی نـــروی
تا فراموش کنم حادثه ی بی کسی ام
شاید آن صنــــــدلی خالی ایــوان دیگر
نشود موجب آشفتــــتن و دلواپسیــم


درود خدا بر شما بانوی گرامی استاد پاپی بزرگوار
غمگین بود اما چقدر زیبا چقدر عالی سزودید
دلنشین بود
باارزوی بهترین ها
روح پدر گرامیتان شاد و یادش گرامی
سیده لاله رحیم زاده(آلاله ی سرخ)
۵ روز پیش
سیده لاله رحیم زاده(آلاله ی سرخ)
 
  سلام مهربانوی ادیب وفرهیخته
روح بلند پدران سفرکرده قرین رحمت وآمرزش
برای شما بانوی نازنینم صبر و بردباری آرزومندم 


اله یار خادمیان(صادق)
۵ روز پیش
اله یار خادمیان(صادق)
 
سلام ودرود بر شما بسیار زیبا و قابل تقدیر و ستایش
جاودانه بر قرار باشی بانوی بزرگوار

مادرم شاد و جوان تنگ در اغوشم داشت
خنده را بوسه ی گر مش به لبانم می کاشت
دلم از داشتن چند عروسک خوش بود
خانه با خنده ی شیرین سه کودک خوش بود

ادامه دارد.





پی نوشت:
1-مرد برتر:برگرفته از فلسفه ابر مردنیچه

2-آنیما:جنبه نه در شخصیت مرد

3-پیشانی:لوب پیشانی(مرکز کنترل شخصیت)

4-کارل یونگ(روانشناس) معتقد بود که همه ی مردان و ن واجد صفات یکدیگر هستند 
یعنی یک مرد جنبه ی نگی هم دارد و یک زن دارای جنبه های مردانگی ست
جنبه ی نگی در وجود مردان را آنیما
و جنبه مردانگی در وجود همه ن را آنیموس نامید
در مردان آنیموس غالب است برای همین بیشتر یک مرد ، مرد به نظر می رسد از نظر رفتاری و روحی و بخش آنیما (نه )وجودش در سایه شخصیت و در ناخود آگاهش نهفته می ماند

در ن آنیما غالب است و یک زن ، همیشه از لحاظ روحی و اخلاقی زن به نظر می رسد و آنیموس (مردانگی )در سایه قرار گرفته و در ناخود آگاه شخصیتش

اما در مورد نیچه باید اشاره کنم که این مرد آنیما (نگی )وجودش کاملا تخریب شده است و در سایه ی کامل به سر می برد
به عبارت ساده تر او فقط یک مرد است بدون ظرافتها و احساسات نه حتی در حد کم مرد برتردیدگاه نیچه آن است‏ که نیرومند باشد و به نیرومندی زندگی کند و هواها و تمایلات خود را برآورده نماید ". این، تعریف مرد برتر است که آن غایت هستی و غایت کمال است و می‏گوید خلقت برای اوست و همه مقدمه وجود او هستند و این نگاه و فلسفه ی او را دچار بحران کرده است و برای همین مردم دنیا فلسفه نگاه نیچه و پوچ گرایی اش برایشان متمایز و جالب است .در مورد شکاف پیشانی ،بدون هیچ مطالعه وتخصصی میتوان فهمید که سر ،جایگاه مغز وتفکراست .اما دلیل تخصصی تر وعلمی تر اینکه:مغز از چهار لوب تشکیل شده که لوب پیشانی (فرونتال)یکی از آنهاست واین لوب مرکز کنترل بسیاری از اعمال انسان واز جمله شخصیت میباشد.بنابر این ،این قسمت از شعر میتواند نقص در شخصیت ابر مرد نیچه ، که حاصل تخریب آنیماست را به نمایش بگذارد .

یونگ در تکمیل آنیما و آنیموس می گوید

یک انسان کامل انسانی ست که از هردو وجه نگی و مردانگی روحش بهره می برد اگر خداوند ما را اینطور آفریده پس بایدخوب از آن استفاده کنیم
اگر قرار است جایی عشق بورزیم
اگر قرار است جایی محکم و استوار باشیم
اگر قرار است یک بحران روحی را به سختی طی کنیم
اگر قرار است جاهایی زیبا پسند و حساس باشیم
و در همه موقعیت ها
نگاه نکنیم زن هستیم یا مرد آنچه روحمان تشنه ی اوست را ببینیم و حس کنیم و انجام دهیم

وقتی بپذیرید که هم در شخصیتمان زن هستیم و هم مرد آنوقت اگر در جایگاه یک مرد نیاز پیدا شود با کسی هم دردی کنید می توانید
و در جایگاه زن وقتی ناگهان در بحرانی بخواهید مثل مردان مشکلتان را حل کنید کاملا توانایی دارید
عفو کنید که توضیحات قدری طولانی شد


گلچینی از نظرات:

محمد میر سلیمانی بافقی (باران)
سه شنبه ۱۷ تیر ۱۳۹۳ ۱۲:۵۴
محمد میر سلیمانی بافقی (باران)
 
درودها سركار خانم پاپی 
سرایش زیبا و عمیق و جانداری مهمانتان بودم. باور به هر یكی از نظریه های روانشناختی و حتی جامعه شناختی در مورد گرایشات واحساسات وافكار واندیشه های انسان ومابه نفی سایر دیدگاه ها نمی انجامد.نیچه را بعضی طبیعت گرا می دانند كه دغدغه نیك وبد (همان بحث حسن وقبح وخیر وشر در فلسفه اسلامی)داشت و مطمئنا نظریاتش متاثر از جهانبینی اوست ولی در این مورد به واقعیتی ملموس و تجربی اشاره دارد كه كاملا بین انسانها شایع است.حتی فراتر از اینها بعض مردان حركات و متغیرهای فیزیولوژیك نه دارند وبه عكس هم. حال هنر شاعر گرانقدر در این است كه این معادله قدرت واحساس وخلقت را در قالب شعری سپید با الهام از ایهام و اغراق و تشبیه و تصویر سازی شاعرانه كادو كرده وبه خواننده اهدا می كند.اینكه شاعر می تواند از تخصص علمی خود در سرایش به زیبایی بهره می برد حسن بزرگی است وو فراتر از آن گنجاندن هزاران خط قانون فلسفی فرار وانتزاعی در سه بند كوتاه به زیبایی اثر كمك شایانی نموده است.هیچ واژه حشو واضافی را نمی یابیم و همه چیز به قول فلاسفه عدل عدل است و در جای خود.
این نكته هم خالی از لطف نیست كه نیچه هم عاشق و دلباخته دیوانه وار دختری شد و هم ده سال آخر عمرش را منزوی ودر جنون گذراند.او با اشعار حافظ مانوس بود و حتی بعد مرگش این شعر را كه خطاب به حافظ گفته بود در اوراقش یافتند:
میخانه‌ای که تو برای خویش
پی‌افکنده‌ای
فراخ‌تر از هر خانه‌ای است
جهان از سر کشیدن می‌یی
که تو در اندرون آن می‌اندازی،
ناتوان است.
پرنده‌ای، که روزگاری ققنوس بود
در ضیافت توست
موشی که کوهی را بزاد
خود گویا تویی
تو همه‌ای، تو هیچی
میخانه‌ای، می‌یی
ققنوسی، کوهی و موشی،
در خود فرو می‌روی ابدی،
از خود می‌پروازی ابدی،
رخشندگی همهٔ ژرفاها،
و مستی همهٔ مستانی
- تو و شراب؟       
مریم شجاعی(بشارت )
شنبه ۱۶ خرداد ۱۳۹۴ ۱۳:۲۰
مریم شجاعی(بشارت )
سلام سرکارخانم پاپی گرامی
قلم زیبایی داریدباپشتوانه روانشناسی
انیماو انیموس دوجنبه پارادوکس انسان درتلاش برای سازش بایکدیگرندواگراین سازش به هم بخورد فردممکن است یکی راحذف کندو بدترینش حذف انیماست که تعارض زاست
شمابامثال نیچه درتبیین این اتفاق بسیارموفق بودید
علی ناصری(عین)
چهارشنبه ۱۸ تیر ۱۳۹۳ ۱۲:۲۷
علی ناصری(عین)
باسلام واحترام
سرکار خانم پاپی بکار گیری علوم عقلی شعر را استخوان دارتر می کند واستفاده نمودن از این ظرایف شعر را لذت بخش تر می نماید برقرار وسلامت وعاقبت به خیر باشید وقلم تان همواره پویا
باد
فاطمه توکلی
یکشنبه ۱۷ خرداد ۱۳۹۴ ۰۱:۲۲
فاطمه توکلی
سلام و درود بانو پاپی عزیزم
سپید کامل و فوق العاده ای سروده اید بانو
این سروده غیر از بعد روانشناسانه آن به سبب آنیما و آنیموس یونگ و بعد فلسفی آن به سبب حضور نیچه و تفکرات ابرمردانه اش یک بعد اساطیری کشف نشده دارد
داستان مینروا یا آتنا رب النوع عقل به طرز شگفت آوری با این سروده همخوانی دارد به زئوس خدای خدایان که پدر آتنا نیز می باشد خبر می دهند همسرت دختری خواهد زاد که به سبب عقل و درایت بی حدش جایگاه خدایی ات را متزل خواهد کرد پس زئوس همسرش را می بلعد و آتنا تنها فرزندی ست که از یک مرد متولد می شود و چنان درد وحشتناکی در سرش به وجود می آید که ناچار می شوند پیشانیش را بشکافند و آتنا از آنجا متولد شود . پیشانی شکافته مختص زئوس قدرتمندترین خدایان در المپ است .
اکنون وجه تسمیه این شعر با اساطیر روشن می شود و آن حس خودخواهی و قدرت برتر که نیچه از آن دم می زد زئوس نیز و هر دو برای کسب این قدرت تاوان سختی دادند پیشانی شکافته
درود بر اندیشه های ناب تان استاد بانوی فرهیخته و اندیشمند ناب

همیشه باشید و بسرایید

علی اسماعیلی
سه شنبه ۱۷ تیر ۱۳۹۳ ۱۴:۳۹
علی اسماعیلی
سلام خانوم پاپی.
اعتراف میکنم اولین باریه که از خانوم ها شعری فلسفی اون هم با این عمق میخونم.چون معمولا خانوما وارد این حوزه نمیشن.
البته یه نکته ای هستاینکه ابرمرد مد نظر نیچه در واقع ابر انسانه و با شعر شما این برداشت بوجود میاد که شاید خطابتون فقط مردهاست.چون انیما هم مختص شخصیت مردان هستش. پس ناگزیر باید پذیرفت شما ابر انسان شدن نیچه رو در مردان معنی کردین.
البته میشه طبق معمول گفت مفهومی انتزاعی درشعر وجود داره که اشاره جز به کله.یعنی خواسته هدفی رو با تمثیل ارائه بده. و این بار مردان دست مایه این تمثیل شدن که خوب ازونجایی که شما خانوم هستین طبیعیه مردان رو انتخاب کنید برای ازمایش.
در کل خیلی شگفت زده شدم.چقدر خوبه بعضی از دوستای سایت اینقدر تغییر در نوشتنشون ایجاد کردن.
به جرات باید گفت عالی بود.
علی غلامی
شنبه ۱۶ خرداد ۱۳۹۴ ۱۷:۳۹
علی غلامی
سلام خدمت شما سرکار خانوم پاپی استاد گرانقدر

چندتا از یاداشت ها را مروری کوتاه کردم اما به نظر بنده کمی قضیه متفاوت است و بحث به زن بودن و مرد بودن رفته و انسان کامل باید دارای دو خصوصیت باشد عاریه از صفات جلال (صفات مرد) و جمال (زن ) خداوند.

جلال " شکوه و عظمت خداوند ----صفاتی مثل کلی نگری و .(مثال کلی نگری ""مرد =چه ساختمانی داشتند؟ و جزئی و ریزنگری زن = پرده ها چه گل های خوشرنگی داشتند!
مثلا توان بدنی مرد عظمت است در برابر ضعیف تر بودن توان جسمی زن با این تفاوت که (باید به ذات معنا یا همان مابعدالطبیعه که به آن متافیزیک هم می گویند توجه داشت و با ماوراء الطبیعه که جهان متفاوت است آن را یکی ندانست) برتری نیست و نوعی عظمت بودن در برابر است اما توان زن در تحمل دوره های سخت بدنی بسیار بیشتر است ( مابعدالطبیعه یعنی کنه و ذات و آن اصل واقعی هر چیز)
جمال " ساربان و هدایت کننده - زیبایی و احساس و

افکار می شود گفتار
گفتار می شود رفتار
رفتار می شود شخصیت
شخصیت می شود سرنوشت

حالا نیچه نه جانی است نه و غیره.و در اجتماع خود احترام فراوان داشت و به همین دلیل رفتار ضد اجتماعی نباید داشته باشد

پس چرا پیشانی مرکز کنترل شخصیت ترک خورده است؟خوب باید به دنیای رفتار شخصی او بازگشت و ماجراهایش
مهم تر شاعر می گوید ترک خورده نه متلاشی!

نیچه در جایگاه مردی است قاتل و بسیار حرفه ای که شب قتل می کند اما صبح رد خون بر روی دست او باقی مانده بود!

سرکار خانوم پاپی جسارت مرا در ابراز نظر آن هم در برابر شما استاد محترم سرکار خانوم دکتر پاپی ببخشایید و نقایص و ضعف های مطالب را
از بنده بدانید که کم بودن مجال عاملی مهم در آن.
رضا نظری
دوشنبه ۱۱ خرداد ۱۳۹۴ ۲۳:۲۸
رضا نظری
خب.
کمی حرف بزنیم در مورد شعر صفیه پاپی» که انصافن هم حرف خورش ملس است!
اینجا حرف از احساس است. احساس های نه و مردانه، که قبل تر خواهرم خانم پاپی در مورد آن توضیح داده اند در حد المپیک/به قول میثم دانایی!/ حالا فرض کنیم من ِ نوعی آن احساس ظریف را در خودم کشتم و تبدیل شدم به ابرمرد ِ مورد نظر جناب نیچه! خب؟! چه اتفاقی می افتد؟! می شوم عمو هیتلر؟! می شوم آن شکنجه گر فرانسوی که نزد فرانتس فانون رفته بود در الجزایر و خواسته بود کاری کند وقتی در منزل است و با فرزندانش بازی می کند یاد شکنجه هایی که انجام می دهد نیافتد که خدای نکرده تمرکزش به هم نخورد و باعث آذار بچه هایش نشود؟!
شاید هم بشوم عضو گروه جهادی!!! داعش!!!
شاید هم بشوم فلان جراح معروف که تا زیرمیزی اش را نگیرد دست به تیغ جراحی نمی زند تا جان کودکی، مادری، انسانی را نجات دهد.
شما بگویید:
اله یار خادمیان(صادق)
سه شنبه ۱۲ خرداد ۱۳۹۴ ۱۹:۵۸
اله یار خادمیان(صادق)
درود و سلام و سپاس بسیار ارزشمند موثر زیبا و سرشار
از پیام بدیع سراینده ی سر فراز باشی
بانوی پایی شرافت قلمت را می ستایم جاودانه بر قرار باشی

حسن نصیری
پنجشنبه ۳۰ مرداد ۱۳۹۳ ۲۰:۵۶
حسن نصیری
درودها شاعر عزیز
سپیدی بود پر از روشنگری
دوستش داشتم
حرف داشت در قالب زیبای واژه ها که از اندیشه ای شاعرانه اوج گرفته بود.

ادامه دارد.








کلیپ   بسیاااار زیبااااااا و دیدنی از  راه پیمایی بزرگ اربعین،
همراه با نظرات بزرگان در مورد شخصیت والای امام حسین (ع)،
کار جناب مهندس حاج صادق ظفری فر




نیلوفرانه ی دو:



حضرت عشق

مثل آه تـــو که دامــــــــــــــــــــان مرا می گیرد
عشــــــــــق روزی همـه ی جان مرا می گیرد
بغض پنهان و فروخورده ی این شعر شبی
می شود سیلی و سامان مــــــــــــرا می گیرد
غزلی ماه نشیـــــــــــــــن در دل این چاه افتاد
واژه ای بیت پریشـــــــــــــــــان مرا می گیــرد
زنِ زیبـــــــــــــای غزلهای نجیبـــــــــم همه تن
رنگ نیلوفر عـــــــــــــــــــرفان مرا می گیــــــــرد
حضرت عشـــــــق اگر دیر کند ، می میرم
کفـــــــــــر البته گریبـــــــــــــان مرا می گیـــرد*
صبح شد ،دفترم از مثنــوی تازه پر است
غـــزلــی خــواب گریــــــزان مرا می گیرد.
صفیه پاپی
1395
پی نوشت:

1- وَوَاعَدْنَا مُوسَىٰ ثَلَاثِینَ لَیْلَةً وَأَتْمَمْنَاهَا بِعَشْرٍ فَتَمَّ مِیقَاتُ رَبِّهِ أَرْبَعِینَ لَیْلَةً ۚ وَقَالَ مُوسَىٰ لِأَخِیهِ هَارُونَ اخْلُفْنِی فِی قَوْمِی وَأَصْلِحْ وَلَا تَتَّبِعْ سَبِیلَ الْمُفْسِدِینَ.اعراف142

2-گل نیلوفر نماد هوش معنوی است .
ادامه دارد.

یک سوال: خدا اول عاشق انسان شد یا انسان عاشق پروردگار خویش؟
داود علیه السلام گفت: یا رَبّ لِماذا خَلَقْتَ الخَلْق؟ قال: کُنْتُ کَنزا مَخفّیا فَاَحبَبْتَ اَن اُعْرَف فَخَلَقْتُ الخلَقَ لاُِعرَف» یعنی: پروردگارا! برای چه مخلوقات را آفریدی؟ خدای تعالی فرمود: گنجی پنهان بودم، دوست داشتم که شناخته شوم، پس خلق را آفریدم تا مرا بشناسند.


 نیلوفرانه ی یک:


 

  نیلوفرانه ی یک:



 اَلَستانه*

 

تو عاشق بودی و من هم

الستانه بلی گفتم

برای بستن پیمان

                         به عشقت یاعلیگفتم                           

 

کسی مابینمان افتاد

که با آتش ملبس بود

درخت سیب یا گندم

همان ضلع مثلث بود

 

نخوردم دانه ی گندم

گناه از مادرم حواست!؟

دهانها بوی گندم داشت!؟

نه! این برچسب آدمهاست!

 

زمین ماوای خوبی نیست

دلیلی محکم آوردم

دوباره باز می گردی؟

دوباره باز می گردم.

 

اگر معشوق اگر عاشق

دو روی سکه ام شیر است

تو را در قلب خود دارم

از این بهتر چه تقدیر است

 

برای خانه دلتنگم**

نیستان دور شد از من

صدای پتک زرکوب و***

سماع پیچک و این تن****

 

شبیه یک بیابانم!

نگاهم کن از آن بالا

و با ته لهجه ی باران

صدایم کن. همین حالا.


صفیهپاپی1394


پی نوشتها:


* عهد الست پیمانی است بین خدا و انسان:

وَإِذْ أَخَذَ رَبُّکَ مِن بَنِی آدَمَ مِن ظُهُورِهِمْ ذُرِّیَّتَهُمْ وَأَشْهَدَهُمْ عَلَى أَنفُسِهِمْ أَلَسْتُ بِرَبِّکُمْ قَالُواْ بَلَى شَهِدْنَا أَن تَقُولُواْ یَوْمَ الْقِیَامَهِ إِنَّا کُنَّا عَنْ هَذَا غَافِلِینَ (۱۷۲) أَوْ تَقُولُواْ إِنَّمَا أَشْرَکَ آبَاؤُنَا مِن قَبْلُ وَکُنَّا ذُرِّیَّهً مِّن بَعْدِهِمْ أَفَتُهْلِکُنَا بِمَا فَعَلَ الْمُبْطِلُونَ (۱۷۳)» (اعراف)

و هنگامى را که پروردگارت از پشت فرزندان آدم ذریه آنان را برگرفت و ایشان را بر خودشان گواه ساخت که آیا پروردگار شما نیستم» گفتند: چرا گواهى دادیم» تا مبادا روز قیامت بگویید: ما از این [امر] غافل بودیم» (۱۷۲) یا بگویید: پدران ما پیش از این مشرک بوده‏‌اند و ما فرزندانى پس از ایشان بودیم آیا ما را به خاطر آنچه باطل‏ اندیشان انجام داده‌‏اند هلاک مى‏‌کنى»? (۱۷۳)»

 

أَ لَمْ أَعْهَدْ إِلَیْکُمْ یا بَنِی آدَمَ أَنْ لاتَعْبُدُوا الشَّیْطانَ إِنَّهُ لَکُمْ عَدُوٌّ مُبِینٌ (۶۰) وَ أَنِ اعْبُدُونِی هذا صِراطٌ مُسْتَقِیمٌ(۶۱) وَ لَقَدْ أَضَلَّ مِنْکُمْ جِبِلاًّ کَثِیراً أَ فَلَمْ تَکُونُوا تَعْقِلُونَ(۶۲)» (یس)

اى فرزندان آدم، مگر با شما عهد نکرده بودم که شیطان را مپرستید، زیرا وى دشمن آشکار شماست؟ (۶۰) و اینکه مرا بپرستید؛ این است راه راست(۶۱) و [او] گروهى انبوه از میان شما را سخت گمراه کرد؛ آیا تعقل نمى‌کردید؟ (۶۲)»


**بشنو از نی چون حکایت می کند

از جدایی ها شکایت می کند

کز نیستان تا مرا ببریده اند

از نفیرم مرد و زن نالیده اند(مولوی)


*** یکی از روزهای پاییزی سال ششصدو چهل و هفت قمری بود که چاشتگاهی مولانا همراه با شماری از مریدان از بازار زرکوبان قونیه می گذشت. آهنگ به هم خوردن چکش های زرکوبان روی ورقه های زر با هم درمی آمیخت و چنان " بانگ گردش ها چرخ"، در فضا می پیچید.

مولانا از چنین آهنگی به وجد و سماع در آمد، بازار و بازاریان را بامریدان همه از یاد برد. مریدان نیز به سماع و پای کوبی پرداختند و هنگامهء بزرگی به راه افتاد. این سماع درست در مقابل دکان صلاح الدین فریدون زرکوب آغاز شده بود. صلاح الدین که سرگرم کار با شاگردان بود زمانی که این شور بزرگ را دید، به شاگردان اشاره فرمود تا همچنان به کوبیدن پاره های زر روی سندان ها بپردازند و در اندیشهء آن نباشند که پاره های زر ضایع می گردند.

خود شتابان و دست افشان از دکان بیرون جست و چنان پروانهء سبکبالی در کنار مولانا به سماع آغاز کرد. زرکوبان دگر در کارگاههای خویش دست ازکار کشیده بودند و با شگفتی به کار مولانا، صلاح الدین و مریدان می دیدند. شاگردان صلاح الدین همچنان چکش ها را روی پاره های زر، برسندانها می کوبیدند و سماع ساعت های درازی ادامه یافت.


****سماع:سماع به نوعی از رقص  شامل چرخش بدن همراه با حالت خلسه برای اهداف معنوی گفته می‌شود. سماع سابقه دیرین تاریخی داشته و پس از اسلام موافقان و مخالفانی نیز در این دین پیدا نموده‌است.


یک مطلب مهم:

کتاب ارزشمند (( مثنوی معنوی )) اثر شکفت انگیز مولوی از کتبی است که عرفان ناب محمدی را به ذوق شعری بسیار زیبا سروده است. این کتاب از کتبی است که برخی آن را تالی کتب آسمانی دانسته اند و نزد عرفا و حکما جایگاه بسیار والایی داشته است ، از جمله نزد امام خمینی و مقام معظم رهبری که جمله تاریخی ایشان در طلیعه ذکر گردید. 

مرحوم آیت الله العظمى سیّد على قاضى رضوان الله علیه هشت بار این کتاب را از اوّل تا به آخر مطالعه فرمود و هر بار مطلب جدید و فهم تازه‏اى از معارف آن برایش حاصل می‏گردید.


مقام معظم رهبری حفظه الله : 

یک بخش مهمى  از شعر آئینى ما می‌تواند متوجه مسائل عرفانى و معنوى بشود و این هم یک دریاى عظیمى است.

شعر مولوى را شما ببینید. اگر فرض کنید کسى به دیوان شمس به خاطر زبان مخصوص و حالت مخصوصش دسترسى نداشته باشد که خیلى از ماها دسترسى نداریم و اگر آن را کسى یک قدرى دوردست بداند؛ مثنوى؛ مثنوى؛ که خودش می‌گوید: و هو اصول اصول اصول الدین. واقعاً اعتقاد من هم همین است.

یک وقتى مرحوم آقاى مطهرى از من پرسیدند نظر شما راجع به مثنوى چیست، همین را گفتم. گفتم به نظر من مثنوى همین است که خودش گفته: و هو اصول. . ایشان گفت کاملاً درست است، من هم عقیده‌‏ام همین است. البته در مورد حافظ یک مقدار با هم اختلاف عقیده داشتیم.»

در دیدار با شاعران ، نیمه ماه مبارک رمضان، 87/6/25

شیخ بهائی رحمه الله :

 شیخ بهایی خبیر به فن و آگاه از مسائل در آن ابیات مشهوری که درباره مثنوی دارد چگونه به مثنوی نگاه می‌کند و درباره آن اظهار نظر می‌کند. آن جناب که مثنوی را سراسر شرح لطایف آیات قرآنی می‌داند، می‌‌فرماید:

من نمی‌گویم که آن عالیجناب/ هست پیغمبر ولی دارد کتاب
مثنوی او چو قرآن مدلّ / هادی بعضی و بعضی را مضل
مثنوی معنوی مولوی / هست قرآنی به لفظ پهلوی (یعنی به زبان فارسی)


علامه آیت الله طهرانی قدس الله نفسه اکیه :

عرفان مولوی ، مخ اسلام است .




آخرین جستجو ها

telravipod senxamarness گروه ریاضی دانشگاه صنعتی جندی شاپور دزفول clonsanritab Masoud imantalab blog فروشگاه ساعت زنانه مشاوراملاك قربانی{اسپیران }سفیدان جدید hurttekmentro Raymond's blog reaustunachpu